اگر دقت کرده باشی ایرانیها دارند با شدتِ شومی جدی میشوند تصورِ من این بود که ما با خنده بر تراژدیهای به روحوضیانجامیدهمان پیروز میشویم! چه خبطی! روحوضی با ژستهای تراژیک بر ما پیزور شد و از هر کدام از ما بی عرضه-ای مسلح به یقین ساخت! همهِ ما چنان به یکطرف خم میشویم که انگار نه انگار که مخترعِ حیدریسمنعمتیسم بودهایم! زمانی اهورا و اهریمنِ ما با هم عروسی میکردند تا میوهِ تضاد خرد شود و ما با خوردناش خردمند شویم: چندینگانهاندیش!
حالا هر کدام به تنهایی زیرِ بار خداها و شیطانهای جلقیِ عصبیِ خودبینِ دیگرستیزِ خود خرد شدهایم و از دم منتظرِ امامِ زمانیم تا بیاید و در رکاباش بکشیم و تا زیرِ بینی در خونِ دشمنانمان غرق شویم و ناگهان زمین بهشت شود!
امامِ زمان نامِ همهِ ایدهآرمانایمانهایی ست که ذهنِ ما را بردهِ معتادِ خود کرده!
حالا هر کدام به تنهایی زیرِ بار خداها و شیطانهای جلقیِ عصبیِ خودبینِ دیگرستیزِ خود خرد شدهایم و از دم منتظرِ امامِ زمانیم تا بیاید و در رکاباش بکشیم و تا زیرِ بینی در خونِ دشمنانمان غرق شویم و ناگهان زمین بهشت شود!
امامِ زمان نامِ همهِ ایدهآرمانایمانهایی ست که ذهنِ ما را بردهِ معتادِ خود کرده!
پاک فراموش کردهایم که کّلِ هستی شوخیِ همین تضادهای ظاهراً حلنشدنی با هم است که حقیقت بارانی با یک قطرهِ افسانهای است که ما همیشه میآییم و رسوایی جهان را تا یک قدمیِ پایان تماشا میکنیم و باز میآییم تا ادامهِ رسوایی را رقم بزنیم و باز در یک قدمی پایان از هوشِ جهان برویم!
توجه داشته باش که من از رسوایی همان چیزی را در نظر دارم که ابلهها از حماسه!
پیش به سوی افتضاحِ زیبا!
شکوهِ ننگمند!
غرورِ جراحیلازم!
آمبولانسِ راننده درکما!
خوش به حالمان که میمیریم و بازی را موقتاً از یاد میبریم!
چوب تو آستینِ اکنون!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر