۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

نون از نیمِ دریا بایدم


برای زیبایی‌‌های شادی عبدیان


نون از نیمِ دریا بایدم
برای وشتنِ  شب
سیا‌ماهی‌ می‌‌لغزد
می‌ نامد
می‌ تند
تناور می‌‌شود

۱۳۹۳ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

"وجدانِ منظومِ یک ملت!"


"وجدانِ منظومِ یک ملت!"
وجدانِ منثورِ یک ملت!
وجدانِ آزادِ یک ملت!
وجدانِ نیماییِ یک ملت!
وجدانِ "غزلِ نیمایی"ِ یک ملت!
وجدانِ سپیدِ یک ملت!
وجدانِ موجِ نوینِ یک ملت!
وجدانِ حجمینِ یک ملت!
وجدانِ لر‌ایلیاتی خورجین و ماهی‌ِ یک ملتِ !
وجدانِ سعادت‌آباد‌یِ یک ملت!
وجدانِ هفتاد‌هشتاد‌دهه‌ایِ یک ملت!
وجدانِ ساده نویسیِ یک ملت!
وجدانِ اصالتِ کلمه‌عریانیسم کرمانشانیِ یک ملت!
وجدانِ قصیده‌ای یک ملت!
وجدانِ رباعیاتیِ یک ملت!
وجدانِ استتوسیِ یک ملت!
وجدانِ ............توانا: آموزشکدهِ جامعهِ مدنی ایران با بودجهِ وزارتِ خارجهِ آمریکا و شرکتِ آ‌سید آبراهام نبوی و ساداتِ وجدانِ منظوم‌آفرینِ دیگر!

چرا این بنیاد‌ها از مرگِ نامدارانِ یک ملت عنوان‌های ارزان می‌‌سازند؟ "وجدانِ منظوم یک ملت!"یعنی‌ چه؟ از کی‌ تا حالا وجدان وزن و قافیه‌دار شده است؟ این مفتعلن‌مفتعلن که قرن‌ها پیش ما را کشته! چه کسی‌ به باراک اوباما "غزلِ مدرن" دیکته می‌‌کند؟ چرا با شعر و شاعر رفتار فرنچایز می‌‌شود؟ این "بت‌اسپایدر‌سوپرمن"بازی کدام فرهنگ را می‌‌نوازد؟ اتفاقا در همین بحبوحه‌های از خود‌بیخود‌کنندهِ سوگواری باید بیشتر حواس‌مان به این لوس‌بازی‌های فارین‌افر‌مآب باشد! نگاهِ این ناکس‌ها به شعر و شاعرِ ما تا قیامت می‌‌خواهد حقوق  بشری باشد! جایزه‌ها حقوقِ بشری! نام و نشان‌ها حقوقِ بشری! این توهین به ذوق و شعور یک ملت است! نگاه کن به این بی‌‌بی‌سی‌وی‌او‌ای‌زمانه‌فردا‌چی‌ ها! این فارین افریاتی‌ها‌ی خودی! یک از یک هوش‌توی‌کون‌سر‌خورده‌تر!(ای صادق هدایت!) آنوقت این هوش‌توی کون‌سر‌خورده‌ها چپ و راست و در هر مناسبتی برای ما و مردگان و زندگان مان عنوان‌ها‌ی منثور و منظوم می‌‌تراشند! چرا وقتی‌ منوچهر جمالی که همهِ عمر‌ش را در ویرانه‌های اسطوره‌ها و زبان و فرهنگِ زیر خاکیِ ما سپری کرد مرد اینهمه رادیو‌تلویزیون‌سایت حتا یک خط در باره‌اش ننوشتند! به سودشان نبود! اتفاقا جمالی از شیفتگان خانم بهبهانی‌ بود و ساده‌دلانه باورمند به اینکه باید نوبل ادبیات را به او بدهند! آخ! چه سال‌خوار‌ها که در این حسرت از شعر و هنر دور نشدند و نمی‌‌شوند!
یاد سیمین بهبهانی‌ آن شاعرِ کوشنده و به سبکِ خود‌مبارزِ میهنمان شاد! انسانِ عزیز و ارجمندی از میان ما رفته و خوشبختانه نامدار و کامیافته هم رفته! هر چند مانند دیگر اسیرانِ آن خاک، با دلی‌ پر آرزوی آزادی مردمِ میهن‌اش از چنگِ این داعشی‌های سی‌ و پنج‌ساله! او نیازمند به تعریف‌های خنکِ "توانا" و "سپیده‌دم" نیست! یک انسان هر چقدر ناز و نازنین و شاعر و ناظم و ناثر نمی‌‌تواند به تنهایی‌ وجدانِ یک ملت هفتاد‌هشتاد‌میلیونی باشد! خودِ آن با وجدان هم اگر زنده بود چنین اجازه‌ای به حقوق‌بگیر‌های وزارتِ خارجهِ آمریکا نمی‌‌داد که برای مردم‌اش وجدانِ منظوم بسازند! اندکی‌ خود‌داری برای خودمان هم بد نیست! آن عنوان‌های بی‌ نمکِ محمد‌علی‌ حقشناس و امثال در حق آن خانم بس بود!  دیدم دوستی‌ نوشته بود: "آن شهبانوی شعر و معرفت!" یعنی‌ چه؟ شهبانو فرح پهلوی است! خودِ خانمِ بهبهانی‌ هم حاضرنبود چنین لقبی را غصب کند! کم مانده بنویسیم فاطمه زهرا‌ی غزل! زینبِ  کبرای شعر!
ما می‌‌توانیم در بزرگداشتِ رفتگانمان بهتر از این رفتار کنیم!
زهرا‌ی کوچولوی ما،آن جگرگوشهِ هجده ماهه در اوج تعطیلات نوروزی ده‌دوازده سالگی من از سرخک مرده بود و من و دو خواهرکِ کوچک‌تر‌م تا چند روز گردِ هم جمع می‌‌شدیم و لباس‌های کوچک و خوشبوی زهرا را می‌‌بوییدیم و با صدا‌هایی‌ خفه زار می‌‌زدیم! گاهی که پدرم نبود مادرم هم اندکی‌ با ما همراهی می‌‌کرد وبعد به کار و بار خانه می‌‌رسید! یک روز که دیگر بسیار بی‌‌تاب شده بودیم پدرام از بیرون آمد و با صدای بلند و تهدید‌آمیز گفت: گریه و زاری بس! شما با این گریه‌ها نمی‌‌گذارید روحِ زهرا آرام بگیرد! ما آرام گرفتیم که زهرا هم آرام بگیرد! زهرا را شبانه من و پدرم و یک خویشِ نزدیک در گورستانِ کودکان به خاک سپردیم! آن شب یلدای زندگی‌ من بود! بر آن گور‌های کوچک گهواره‌های واژگون نهاده بودند! هنوز گورِ زهرا را به یاد دارم! دو دهه‌ای پیش که تلفنی از گورِ زهرا پرسیدم مادرم گفت؛ آخ! زهرا! چه خوبکی بود مادر! آن گورستان کودکان پارکِ کودک شد!


کدام گل خواهرِ من است
این پارک
گورکستان بود


بگذاریم بیارامد!
توانا‌چیان هم بهتر است ما را تنها بگذارند! وجدان ما هفتاد و چند میلیون خانه دارد!

۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

"حقیرترین-شریف‌ترین"



این ریخت و پاشِ بی‌ پروای صفاتِ تفضیلی، شایانِ توانگر‌پسر‌زادگانِ تمثیل‌های توراتی-‌انجیلی-قرآنی است. قلمرو‌ی بخش‌شده میانِ خدا و شیطان یا ارباب و رعیت یا امام و امت یا زن و شوهرِ دینمند یا لوکس و رنگ و روغن‌زده‌تر از همه ایالات متحد آمریکا، فاکلندِ ترین‌ها:بستستست‌ها و تاپ‌تن‌ ها.
زمین خانه سایه روشن‌هاست. آنچه "شریف" بوده "وضیع" می‌‌شود و آنچه حقیر بوده عظیم می‌‌شود و بر عکس.
زمین خانهِ سایه‌روشن‌هاست. سایه دار می‌‌شویم. سایه می‌‌خوریم. سایه می‌‌گردانیم. سایه می‌‌خوانیم. سایه می‌‌نویسیم. سایه گم می‌‌کنیم و تونلِ روشنایی‌ اگر به زمین نمی‌‌رسید چون چشم باز مرده‌ای خیره در خلا گم می‌‌شد. این رفتارِ نوری-ظلمتی با انسان شایستهِ انسانِ پس از رنسانس نیست. ما در هر لحظه‌ای امکانِ برجهیدن از خود یا فرو‌افتادن در خود را داریم. ما "ابطال‌پذیریم". از واپسین کسانی‌ که این ترین‌های وحشتناک را بسیار و به جا یا نابجا به کار می‌‌برد زنده یاد شاملو بود. چقدر آن ترین‌ها حالا اهمیت دارند! آنچه اهمیت دارد آن لحظه‌های شعر‌ی شاملو است. آن ترین‌بازی‌ها نوعی کبر و کبریا فروشی به سبک اولیس‌زادگان بود. زبان ِ کیسینجر‌ترین‌ها با شاعر نمی‌‌تواند همسان باشد.
ما مسئولِ کارهای نیک‌ و نانیک و توانایی‌ها و ناتوانی‌ها و هنر‌ها و بی‌ هنری‌های خود هستیم. نه کسی‌ با خوار‌داشتِ من "حقیر" می‌‌شود و نه با بزرگداشتِ تو "عظیم". این صفات را باید  به بندِ گیومه کشید تا بدانیم که از ساخته‌های خود ما هستند و نه اورادی ازلی‌ابد‌ی.
ما می‌‌توانیم در برابر گستاخی‌ها یا بی‌ آزرمی‌های همدیگر بایستیم یا نایستیم. مهربان باشیم یا نباشیم اما محال نیست که منتقد‌های با انصافی باشیم. این زبانزدِ کانیبالیستیِ ایرانی‌ همیشه مرا مبهوت کرده: گوشت هم را می‌‌خوریم ولی‌ استخوان همدیگر را دور نمی‌‌اندازیم.
من به جایش بوکسخنسور بی‌ رحمی می‌‌توانم باشم با کسی‌ که او را حریف و برابرِ خود می‌‌پندارم یا بهتر از آن، سنگینوزن‌تر از خود. بزرگی‌ و کوچکیِ مرا رینگ و راوندِ آخر است که آشکار می‌‌کند نه حرفِ تماشاچی‌ها یا بندندگانِ شرط. داور هم سایهِ کسی‌ ‌ست که تنها میانِ رینگ ایستاده.
کسی‌ که با پاسپورت و ویزا‌ی حاضر، خارج‌نشین و در نخستین‌گام کارمندِ بی‌‌بی‌سی شده و خودش مردِ ادب و فرهنگ است و دست کم ده سالی‌ از من بزرگ‌تر، سی‌ و دو سال آوارگی مرا و موی سپید مرا و شعر مرا موضوعِ بی‌ ‌نمکی می‌‌کند(زوال عقل در غربت!) من وحشتناک‌ترین دروازه کونی‌‌ها یا بهتر از آن، جاب‌ها و هوک‌ها و آپرکت‌ها را نثار‌ش خواهم کرد. تازه آزرم کردم و تنها اندکی‌ به او غریدم چون دوست‌اش دارم و از دوستان دیرین من است. در همان اندازه‌ای که می‌‌شود با یک کهنه اصفهانی‌ دوست بود. من اگر حافظ هم زنده بود و در حق‌ام بی‌ انصافی می‌‌کرد کون‌اش را آماجِ اسپنک‌های آتشین می‌‌کردم.( حالا دوستان عظیم‌الشأن هول نکنند بکنند!)وقتی‌"یکی‌ از شریف‌ترین آدم‌های ادبیاتِ این مملکت"از عظیم‌الشأن‌های گیومه لازمی مثل برنار‌آنری‌لوی یا آن شیعهِ شوریده بر رهبری‌اش که همچنان از بی‌ فرهنگی‌ و نوحه‌خوانی رهبری‌پسند رنج می‌‌برد نقل قول می‌‌آورد که :"ایرانی‌‌ها احساساتی‌ هستند و برای همین اسرائیل را بچه کش می‌‌دانند" و اعتراض به اسرائیل و دفاع از مردمِ غزه را در انحصار علی‌ خامنه‌ای و انصار‌ش می‌‌داند با او باید مثل کسی‌ که دارد در یک شایعهِ آلوده به احساساتِ جریانِ اصلی‌ شنا می‌‌کند برخورد کرد و از پروفسورشیپ‌اش نیشگون گرفت. این  ذنبِ لایغفر است؟ باشد! کی‌ من تضمینِ بی‌گناهی به کسی‌ دادم! هیچ‌‌کسی از انتقاد مصون نیست. اگر با انتقاد به کسی‌ یا حتا تسخرِ او، عظیم‌الشانی‌اش بخار شود پس شان‌اش و عظمت‌اش آبکی‌ بوده.
راستی‌ چرا شریف‌ترین‌ها استتوس خود را رتوش می‌‌کنند؟ البته این هم حقی‌ است! ولی‌ من که همهِ آن را به یاد دارم!
او به مو‌های من حسودی‌اش می‌‌شود! روزی هفت‌هشت‌شانتال‌پاسکال و روز‌ماری به من بوسه می‌‌دهند تا بگذارم دست به موهایم بکشند و من شرطِ مالیدنِ نار‌پستان‌های آنها را هم بر فرنچ‌کیس می‌‌افزایم آنوقت یک خلوت‌سر به خودش اجازه می‌‌دهد روی سپیدی موی من بنویسد زوالِ عقل!‌ای زایل باد این عقلِ کچل!
ده‌پانزده سال پیش من به کسی‌ گفتم برو کچل! این خجسته‌فال برگشت گفت حسین بهتر است هیچوقت کسی‌ را به خاطر عیبِ فیزیکی‌‌اش تحقیر نکنی‌! چنان آن حرف‌اش به دل‌ام چسبید که تا این لحظه دیگر کسی‌ را کچل ننامیدم. حالا او بیاید از کلاه سپیدِ کوه ایراد‌های بنی اسرائیلی بگیرد! من سرم سپید است چون از نژادِ کوه‌هایم!
چه کوه‌ها که سر به درّهِ خود ساییدند و هرگز حقیر نشدند.
جنگی آغاز شده ما ممکن است بیش از پیش رودرروی یکدیگر قرار بگیریم. به قول علی‌ صفویان: اگر به یکدیگر احترام بگذارید یکدیگر هم به شما احترام می‌‌گذارد!
نام و طمطراق اصلا مرا مبهوت نمی‌‌کند. به این دلیلِ وحشی که نام و طمطراق مدت‌هاست که دیگر مبهوت‌کننده نیست. موضوعِ "ستکام" است. دستِ کم برای من!
راستی‌ من بارها و بارها گفته‌ام و می‌‌گویم که من وحشی‌ام. اگر کسی‌ باور نمی‌‌کند بهتر است مراقبِ اتیکت‌ها و باندرول‌ها و نازکی‌های نارنجِ خود باشد!


۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه

هنرمندان و هنر‌نمندان



هنرمندان و هنر‌نمندان: هیچ هنری بر فراز انسان نیست! پس از شاهکار‌های طبیعت، زمین با دسترنجِ انسان شناخته می‌‌شود. هنرمند برجسته‌ترین دلیلِ بی‌ نیاز‌ی انسان از ماورا و دیگر یا دیگرانِ ملکوتِ ایمانیان است. منظور‌م از هنر چیزی بیش از نقاشی، موسیقی‌، درام و به طور کلی‌ شاعر‌ی است. همهِ آن ورزندگی‌هایی‌ که زمین را به شکل خانهِ انسان آراسته هنر است. از همین رو هیچ هنری برجسته‌تر از دفاع از زندگی‌ نیست. زندگی‌ انسان و همزیست‌های بی‌ شمارش در زمین.
سوپر‌استاری که از کشتار محاصره‌شدگان بی‌ آب و خوراک و دارو خم به ابرو نمی‌‌آورد هیچ، به کشندگانِ آنها مزلتف هم می‌‌گوید و به معترض‌ها توپ و تشر هم می‌‌زند ابو‌آنجلینا جولی‌ای ‌ست که پدرِ هیتلر‌پرست‌اش شصت‌هفتاد پیش در برلین یهودی‌ها را موش به شمار می‌‌آورد و اگر کسی‌ به اس‌ اس‌‌ها و جنایت‌هایشان اعتراض می‌‌کرد به او چنین می‌‌توپید: اسم من فوتر وویت است. پدربزرگِ آیندهِ آنجلینا جولی، و من از عصبانی‌ هم عصبانی‌ ترم. حال بد‌ی دارم که کسانی‌ مثل برتولت برشت و توماس مان احساسات ضدِّ نازی را در سراسرِ جهان می‌‌پراکنند و نمی‌‌فهمند که چه خرابی‌‌ها به بار می‌‌آورند.
نامِ این کاوبوی مادرزاد‌هنرنمندِ را بگذار کنار استیون هاوکینِ هنر‌دانشمند که از پشتیبان‌های تحریم آکادمیک اسرائیل است. هندوانه‌ای پلاسیده کنار تلسکوپی خیره به دلِ آندرومد.
اصلا حرفِ جووان ریورزِ نشئه از قتلِ عامِ کودکانِ غزه را نزن: "برام مهم نیست. اونها خودشون شروع کردند." پوستِ این زنک را از چهار سو‌ی صورتک و تنک‌اش آنقدر کشیده‌اند که به گوزی غش‌کرده بر تختخوابِ پروکراست می‌‌ماند. کجای این بنتِ ذات‌الدواهی به هنرمند می‌‌ماند! آخ! اگر مدونا انشا‌الله را به عقدِ "باروش هاشم" در نمی‌‌آورد هیچکس حدس هم نمی‌‌زد که چقدر میانِ دو‌تختخواب‌خواب است! هوارد استرن؟ این همان گلوله‌ای نبود که جیمز‌باندِ گلد‌فینگرِ بیش از حد‌برندی‌زده با کون‌اش شلیک کرد و دشمن‌ها بیهوش شدند! ریانا یا ریحانه تصادفی به دنیا آمد و تصادفی‌تر، هشتگِ فری‌پلستین را تویت کرد!
یک بلدوزور بیاور تا سکوت استیون اسپیلبرگ را بشکنیم!
تنها "عظیم‌برد"خورده‌ها می‌‌توانند از این آزمون سرفراز برون آیند. این دوره برای هنرمندان، دست کم هنرمندانِ هالیوود از دوران مک‌کارتیسم هم دشوارتر است. آنکه اعتراض می‌‌کند از نام و نا‌ن و آیندهِ خودش مایه می‌‌گذارد. این هنرِ کمی‌ نیست.
درود به هنرمندانی که در همه جای جهان به کودک‌کشی‌ و به آتش‌کشیدنِ کمپِ مرگِ غزه نه گفتند!
جان وویت‌ها و جان ریورز‌ها و لیدی‌گاگا‌ها به گا رفتنی اند!
آنوقت‌ها که هیلاری کار کری را می‌‌کرد روزی رفت پشتِ تریبون و گفت:"حقوقِ گی‌‌ها حقوقِ بشر است و حقوقِ بشر، حقوقِ گی‌ ها." با احترام به گی‌‌ها و حقوقِ انسانی‌ شان، اگر خانم کلینتون، آن ژاندارکِ حقوقِ بشریتِ گی‌ از دهان‌اش در می‌‌رفت و می‌‌گفت: حقوقِ فلسطینی‌ها حقوقِ بشر است و حقوقِ بشر، حقوقِ فلسطینی‌هاست، چه اتفاقی‌ می‌‌افتاد! اگر آرمی‌آو‌گاد یا مثلا کاتولیک‌های افراطی مکزیک، گی‌ ویلیجِ سن‌فرانسیسکو را محاصره، کالری روزانه‌اش را جیره بندی و آن را شبانه روز بمباران می‌‌کردند هیلاری کلینتون آنها را "نوک" می‌‌کرد. بیهوده نیست که موسادیست‌های اسرائیل، بهترین دلیلِ تنها دموکراسیِ منطقهٔ بودن را برگزار‌ی سالانهِ "گی‌ پراید" می‌‌دانند. مدتکی ‌ست که بانکِ جهانی‌ و حکومت‌های آمریکا و اروپای غربی، وام‌دادن و کمک اقتصادی به کشور‌های گرسنه‌ِ آفریقا را مشروط به تغییر قوانین ضدّ گی‌ می‌‌کنند. "حقوقِ بشر حقوقِ گی‌ است" توهین به گی‌ است اگر سوپرمن‌ساختن از او به قصد بهره برداری‌های صهیونیستی نباشد. شرط می‌‌بندم اگر روزی همهِ فلسطینی‌ها از خواب برخیزند و ببینند که سر تا پا گی‌ هستند هم جان التون و هوارد استرن و جووان ریورز و هیلاری و کری دو مثقال حقوق هم برای بشریت آنها انفاق نخواهند کرد.
نه اسرائیل این اسرائیل خواهد ماند و نه هالیوود این هالیوود. آپارتایدیست‌هایی‌ مثل "بیل ماهر"ِ عوضی‌ هنوز این را ندانسته‌اند. به زودی خواهند دانست.
تیپا به مانی‌میکرِ صهیونیسم و بازارِ جنگ‌اش اسرائیل!

آنقدر جیغ می‌‌شوی



آنقدر جیغ می‌‌شوی
آنقدر گیج می‌‌کشی‌
آنقدر سوت می‌‌کنی‌
آنقدر سکوت می‌‌زنی‌
آنقدر بی‌ قدر
شن‌های کوچه
بیابانِ کوچا
کودکانِ تشنهِ شناور
در زمزمهِ ملک‌طاووس
سوارِ سراب است این کشتی‌ِ کنیزان
این بهشتِ سرب و سوراخ
عرشِ دعای داعش است

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

کشور، جا‌کشور، کشمکشور


کشور هست و جا‌کشور و کشمکشور.
می‌ توان گفت مدت‌هاست که دیگر در خاورِ میانه کشوری به هم نمی‌‌رسد. آنچه هست از دستِ دومی‌ و سومی‌ است. کشور‌ها بیشتر نامِ جاکشِ خود را یدک می‌‌کشند حتا اگر نامِ جاکش‌شان را یدک نکشند. سرنمونِ این جا‌کشور‌ها: عربستان سعودی، سپس سوریهِ بعثی‌اسدی، پاکستانِ فوجی(فوج=ارتش) مصرِ الجیشی، عراقِ دائماً نبوکد‌نصر‌ی(‌ها ها‌ها ها....کی‌ گفت نبوکد‌نصر همان من‌ام!)، امارات آلِ مکتومی، قطرِ آل ثانوی، ترکیهِ آل قشونی‌مرحومِ لاییک اسلامی، افغانستانِ افیونی‌کلاشنیکفی‌ناتوییِ صندوق‌های پروار کوهستانی، زلزلستانِ نفطی‌قرآنی‌کلاشنیکفی‌موساد‌ی‌سیایی‌ندانیم‌از‌کجاییِ دأعشی، اقلیمِ کردستانِ بارزانی، بحرینِ آلِ خلیفوی، و هووووووووم! ایرانِ ......همزمان‌صفوی‌قجری‌خامنوی‌الهام‌سانتریفیوژی. این جا‌کشور‌شدهِ جیم‌الف‌سرِ خود است. در این جا‌کشور‌ها خودِ کشور اهمیتی ندارد. کشور مثلِ کلیدِ حسن روحانی، چیزی نمایشی‌تبلیغاتی است و اصلِ بی‌ بدیل همان جا‌کلیدی. بله! برای این جا‌کش‌ها‌ی دراز‌دست کشور جنده‌ای ‌ست که باید دو سه چهار‌شیفته از آن کار و خون و نفت و رمق و نسق کشید و از توش و توان و بر و رو که افتاد آن را تکه‌تکه کرد و به قصابی‌های آنور آب‌ها فروخت و رفت به جندهِ فرنگستانی‌بازی( چیزِ خوب، خوب چیزی بود ‌ای ناصر‌الدین‌شاهِ شهیدِ راه فرج الاجنبی!) یا آن را در قماری جنگی باخت و گردن را هم در حلقهِ مرگِ فی سبیل‌الذکر‌الحمار‌ش نهاد، کعنهو عراقِ صدام‌حسینی.
می‌ ماند کشمکشور. پدیده‌ای انگشت به کون که جهانی‌ را انگشت به دندان و گلو کرده: اسرائیلِ خزری که دوست دارد خودش را حکومتِ یهودی یا تنها دمکراسیِ ستاره‌داوود‌یِ منطقهِ جا‌کشور‌ها بنامد. (از این دمکراسی باید به آدمخوار‌های شاه‌عباسی پناه برد!) کشمکشوری که بر دروغِ فجیعِ "کشوری بی‌ ملت برای ملتی بی‌ کشور" ساخت و پاخت شدانیده. کشمکشوری که خودش را همزمان سکولار و یهودی می‌‌داند. تاریخِ گیومه‌نشین‌اش را از کتاب مقدسِ قوم‌اش در می‌‌آورد. در کمالِ اسپارت‌منشیِ آته‌ایستی "جا"ی موعود‌ش را هدیهِ ازلی‌ابد‌ی خدا به قوم‌اش می‌‌پندارد. چه یهوه‌لند‌ی! آنچه این پدیده را-تا وقتی‌ که بخواهد چنین لجوج و زوزه‌کش و انبوه‌کش و یهوه‌آسا بماند-انگشت به کون و آغشته دست به خون و آلوده به سیاستِ جنون می‌‌کند ملتی ‌ست که کشورش از زیرِ پایش کشیده شده و آن را پس می‌‌خواهد گرفت. ملتی که سرنوشت‌های سرخ و سیاه‌پوستانِ قارهِ نو و مادر‌قاره را فوتِ آب کرده و می‌‌داند که اگر از پای بنشیند تاریخ او را زیرِ برگِ پولادینِ خودش له‌ کرده و به مغاکِ خاموشی و فراموشی خواهد انداخت. کشمکشورِ اسرائیل، غنیمتِ بزرگ‌ترین غارتِ تاریخِ مدرن پس از استعمارِ جهانگیرِ اروپایی‌ هاست. سیاه‌سرخپوست‌های فلسطینی را نمی‌‌شود به آسودگیِ نیاکانِ معنوی‌شان در دو قارهِ دیگر خورد و از گوارش چهارم گذرانید. این لقمه سخت ناگوار است. این ملت آموخته که گوشتِ تلخ‌شده از تکاپو‌ی بسیارش را تکه‌تکه بکنند و بخورند و زخم‌هایش را ببندد و تکه‌هایش را باز رویاند ولی‌ هرگز تن‌ به تسلیم ندهد. فلسطین آن کشوری ‌ست که آیندهِ این منطقه آبستنِ آن است. کشوری که اندک‌اندک جهان دارد جیغ‌های آسمان‌خراشِ زایمان‌اش را می‌‌شنود را نمی‌‌شود به سادگی‌ جا‌کشورکی به نامِ فلسطینِ حماسی یا فتحی خواند. اگر بشود هم انتفاضه‌های این بار رو به درون ادامه خواهد یافت.
شاعران ما بهتر است برای غزه شعر‌های بد نگویند. این روزها و دستِ کم در این موردِ فجیع، ژورنالیست‌های با وجدان و دکتر‌ها و پرستار‌ها و سیاست‌ورزانِ نو‌پدیدی همانندِ "بارونس‌سعیده وارثی" از مجید نفیسی‌ها که به جای خود ارزشمندند بس بایسته‌ترند. شاعر ناشی‌ زخمی شصت و شش‌ساله را بازیچه هوا و هوسِ ارض موعود‌ی‌ها و خلافتِ اسلامی‌چی‌‌ها می‌‌داند که به جای اینکه مثل بچهِ شاعر بنشینند بچه‌هایشان را ببوسند و برایشان قصه‌های صلحِ جاودانه ببافند آنها را از دو سو می‌‌کشند. زهی نبوغِ پویتیکو‌استراتژیک!
جا‌کشور‌ها و این کشمکشور برای همدیگر نقشِ بخور‌خورده‌شوِ سارنگتی و کالاهاری را دارند: نیرومند می‌‌درد و می‌‌خورد و ناتوان دریده و خورده می‌‌شود. اینجاست که بایستگی نشنال‌پارک‌هایی‌ به سبک و سیاقِ آفریقای وحوش محسوس می‌‌شود. برای پیشگیری از انقراض ملت‌ها و سرزمین‌ها باید پوچر‌ها را تاراند. هوم! این راه حل‌شدن در تیزابِ تنازعِ بقا آزموده شده و دیگر جواب نمی‌‌دهد. پس چه باید کرد؟ یا چه نباید کرد؟ نگاهی به این بیشه‌های بدربدر بینداز: برابر ششصد میلیون چشم عرب یا دهان و گوشِ عربی‌ گو‌شنو، مردمی عرب‌زبان را هر دو سه سال یک بار تکه پاره می‌‌کنند بی‌ آنکه بخورند و یکی‌ تکان نمی‌‌خورد، هیچ، مارک رگف بارها و بارها با آن خونسردی نازی‌پسندش تکرار می‌‌کند که: مصر و عربستان سعودی و امارات و بقیهِ جهان ما را تشویق به "یکسره‌کردنِ کار با حماس" می‌‌کنند تنها مخالف‌های کار خیر ما قطر و ایران‌اند. چه  ادعا‌ی جا‌کشور‌افسایی! کوبانی را دأعشی‌ها دوره کرده‌اند و هر آن امکانِ دریدن کرد‌های سوریه مهیاست. اقلیمِ کردستانِ بارزانی و ترکیهِ اردوغانی کرد‌کش دست در دست می‌‌چمند و کردِ سوریِ تنها با چشم‌هایی‌ از گشادی در آستانه‌ِ ترکیدن می‌‌بیند که ایدهِ قوم و زبانِ مشترک دروغی برنارد‌لویس‌پراکنیده بیش نیست و در این هاویهِ هر کس‌هر‌کس‌هر کسی‌ آغاز‌های پایانِ خودش را می‌‌چراند! پشتون‌الله‌های زالو‌خو همزبان‌فرهنگ‌های ما و دیگر همنوع‌ها را در فغانستان می‌‌مکند و تهی‌پوک می‌‌کنند و جا‌کشور‌های ایران و تاجیکستان ککشان نمی‌‌گزد. چه اتنیک‌فستیوالِ رسوایی!
اسرائیل و صهیونیسمِ بین‌الملل دارند برای انسانیتِ ما خطرناک می‌‌شوند. صد بار بدتر از مک‌کارتی و ایسمِ کثیف‌اش که هنرمندانِ آمریکا را ناگزیر به گزینش میان کار و نا‌ن و نام یا جاسوسی برای همکارانِ کمونیست‌شان می‌‌کرد. این کشمکشور و جا‌کشمکشور‌هایش مک‌کارتیسمی گلوبال دارند. چهار آرتیست زیر بیانیه‌ای ضّد جنگ را امضا می‌‌کنند لشکری از ابو‌آنجلینا‌جولی‌ها بسیج می‌‌شود تا جیغ‌کشان آنها را بترساند: شما باید سر‌هایتان را خم کنید و از اسرائیلِ رنج‌کشیده پوزش بخواهید! روزی چندین سوپر‌استار هالیوودی و ورزشی توئیتِ غزه‌دوست‌نمایانه می‌‌کنند و پاک می‌‌کنند و از ترسِ لباس‌شخصی‌‌های صهیونیست رکوردِ بی‌ شخصیتی و خود‌فروشی را می‌‌شکنند. انصارِ حزب‌الیهوه می‌‌خواهند که دلاوری هنرمندانه و همیشه آلامد برای ابد پشت مرزِ نفی هولوکاست و نوحه‌های مربوطه‌اش بماند سینما‌ادبیاتِ هولوکاست‌زده همچنان اسکار و کن و نوبل بگیرد و صنعتِ هولوکاست به همان رونقِ دهه‌های گذشته بتازد. می‌‌خواهند تو از دیدنِ عکس‌های کودکان فلسطینی دچار چندشِ شاعرانه  ولی‌ همچنان از دیدنِ عکس‌ها و تفصیلاتِ هول‌انگیزِ هولوکاست دچارِ صرعِ آنی‌ شوی. آنها می‌‌گویند و من و تو تکرار می‌‌کنیم: چرا حقوق بشرِ شما عکسِ کشتگان فلان و بهمن‌جا را نمی‌‌بیند! شما فقط دشمن اسرائیل هستید! آنها اسرائیل و حقِ وتوی تل‌آویو‌نوازِ آمریکا و دو سه جا‌کشوری گمنامِ همیشه‌مدافع را یکطرف گذاشته‌اند و در کفهِ دیگر همه این جهان را. آنها انسانیتِ ما را حساسیت و وجدانِ ما را سانسور کرده‌اند. آنها روشنفکری و مبارزه و شور و شوقِ ما را انگِ یا با ما یا بر ما زده‌اند. آن سامی‌کش‌ها دهه‌هاست که ما را با ترکیبِ غربِ راسیست‌شایستِ "سامی‌ستیز" زهره ترک کرده‌اند. یهودی‌های بی‌ آزارِ جهان را طعمهِ سامی‌ستیز‌های راستین کرده‌اند.  آنها ما را دچار سترونی کرده‌اند. از ما می‌‌خواهند دانشمندانه و در کمالِ خونسردی بحث کنیم ولی‌ خودشان داعش‌مندانه نسل‌ها را سلاخی می‌‌کنند. آنها به خاطرِ کشوری که روزِ روشن و دقیقا با ترفند‌های تروریستی و گنگستری دزدیده‌اند هر دو سه سال یک بار در یک ماه دو هزار انسان می‌‌کشند و می‌‌خواهند آنقدر هر دو سه سال یکبار بکشند تا نسل فلسطینی بر‌افتد و موی دماغ کنده شود. آنوقت همان‌ها به علیف‌چی‌‌ها و جیش‌العدلی‌ها‌ی داعش‌منش که سرِ زن و فرزند خود را هم می‌‌بریدند و دیگر جیره‌گیر‌های سعودی‌ها و قطر‌ی‌ها و آمریکا‌انگلیس‌اسرائیلی‌ها بودجه‌های کلان و رسانه‌های مدرن می‌‌دهند تا شب و روز نغمه‌های تکه‌تکه‌کردن بخوانند و ایرانیان و "همدیگر" را آماجِ فحش و فضیحت کنند: تو که مهرِ علی‌ سی‌ دلته نفتِ ملی‌ سی‌ چنته! ناگهان همه با هم کورش را به دشنام می‌‌بندند: به روان ابو‌آتاتورکِ نخستین، حضرتِ چنگیز خان درود می‌‌فرستند و "فرزندان کورش" بدترین دشنام به شمار می‌‌آید و همان کورش نامی‌ در خیابان‌های ارضِ محروس دارد و پیش از آن در طومارِ خوفشان، همانا تورات.
کشور بد است ولی‌ برای همسایه!
کشمکشور از جا‌کشور هم بدتر است چون تنها در میان  جا‌کشور‌ها می‌‌تواند دوام آورد!
استاپ فاککشوریزیشن آو میدل‌نیسترن کانتریز یو دم‌بلادی پیراتز!
خطر‌ناککشور‌اوتیشن بس!


باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...