حصر.
چه کلمهِ نفرتانگیزی!
به اعضای خانوادهِ این گادفادرِ بیتالاحزان نگاه کن: حصار، انحصار، محصور، محاصره، حصیری که نباید پایت را از آن درازتر کنی!
آنانکه همچنان به درستی از حصر آن سه تنِ هشتاد و هشتیِ خود رنجهاند دو کاندیدا و لرزنی که پز تفنگِ پدریاش را میداد که چه با آنها همرای باشی چه نباشی در این چند سالِ گوشه نشینی و تحملِ غیبتی کبرا که با تنگیها بیماریها و هجرانهای بسیار بر آنها تحمیل شد نشان دادند که بر خلافِ همرهانِ سستعناصر، انسانهایی دلاور و پابرجا هستند آنانکه به نادرستی رایِ من کو را پشتِ گوش انداختند و با ذهنی بنفش رفتند و به حکومتِ صندوقهای پروارشده در چراگاههای کوهپایهِ تقلب، رای دادند و مقامِ امنیتی برگزیدند و با اجازهِ "آغا" در خیابانهای خیطِ خنک دانس دادند و جیغ زدند و برای اکبرتر از اللهِ رفسنجان و لبخندِ دستمالیزدیناکِ سید و مولای شیکسرشتشان کف زدند و هورا کشیدند آنانکه قفلبرقفلخوردنشان کلید خورد و هیچ گرهی از بستگیهایشان باز نشد هیچ، که طنابهای بیشتری برای گرفتنِ جان از گردنهای پرشمارِ مردم گرهپشتِ گره خورد آنانکه به هر چه پیش آمد خوشآمد گفتند آنانکه نه غزه نه لبنان گفتند آنانکه بر تاپ و شورت و کرست و تتو و خال و پستانِ دخترانِ پرچمِ حزباللهبه دوشِ لبنانی که هفتجدِّ نصرالله نمیتواند از آنها محجبه و عفیفه بسازد ایرادهای حوزوی وارد کردند آنانکه روسری و ربنا و العفو و روزهِ سیاسیعبادی و دوز و دغلهای لطیفهسان سیدآبراهام نبوی و وقار سیاپسندِ سازگارا و تپلمپلیتِ ملیحنیقوی ابطحی و ابلهانِ وادادهقهرمانِ دیگر را از خوانهای ادیسهِ سبزاسلامیِ خود پنداشتند آنانکه خوارجِ صفوفِ خود را نامحرم و اجنبی به شمار آوردند آنانکه که خود را آقاخانمزادگانِ جنبشی ک همه در آن میجنبیدند میدانستند آنانکه این روزها این روزها دغدغهِ یک جوداییکای ایرانی دارند یا در میانِ پرخاشِ بمبهایی که شجاعیه را گودیِ قتلگاه(این جای شیک را به یاد میآورند؟) کرده است نرگسبویانه هر که را که غمِ غزه دارد چیچیچیچیک دلیت میکنند آنانکه در بی اعتناییِ قبیلهایفرقهای به غزهایهای زیرِ خروارها آوار سنگ و تیرآهن و سیمان و چوب و گچ و آهک و رنگ و کاغذدیواری سوخته و اسباب و ابزارِ روزمره و عکسهایی چون زندگیها پارهپورهمچالهنشناختنی با هم مو نمیزنند آنانکه عیارِ روزهای امامطلاییِ ندیده را نیمهباور دارند ولی نقشهِ راهِ ازکربلاگذرِ "قدس" یا کادیش(عبریاش شیکتر است) را از یاد بردهاند و اسرائیل را نیمهشرمگینانه متحدِ طبیعیِ خود میدانند آنانکه آنانکه آنانکه هر کار کردند برای نجاتِ موسویکروبیِ بیمار از حصرِ کبرا کاری نکردند و نمیکنند و اصلا چرا بکنند بله! آنانکه کاه را به نظر کهربا کنند لطفا کارخانهِ برق مخهای خود را روشن فرموده نورافکنی چند افروخته نگاهی به میدانِ شجاعتِ متحدِ طبیعیِ خود بیندازند و در عالمِ خلسه از خود بپرسند: واایستا ببینم! این یک میلیون و نهصدهزار نفر زیرِ بارانِ بمب چکار میکنند! چرا به تلفنهای اتوماتیکِ دموکراتیکترین ارتشِ دنیا به قیدِ سوگند مفیستوفیلسوفچهِ فرانسیونیستِ میلیاردر، آنریبرنارلویِ قاتلِ لیبی و سخنرانِ میکروفونسرخودِ جنبشِ سبز، پاسخ نمیدهند! چرا از زیرِ بمبشارِ آذرخشستانوارِ آسمانی که یهوه صبایوت در آن زوزه میکشد کنار نمیروند! کنار؟ کنارِ کجا؟ این سو دیوار. آن سو رگبار. آن سوتر دریایی لبریز از ناوها و ناوچههای جنگی که کودکانِ فوتبالباز را داعشمندهای راکتانداز میبینند هووووووووووم! نکند اینان هم چون آنان به درستی در حصر هستند حصری کبراتر از آشویتسی که همه گتوها را خورده و همچنان گرسنه است حصرِ میلیونی
ویل للمطففین!
چه دانشجوی شریعتی وار!
ای کمگرانفروشهای حجرهِ سیاستِ خارجیززززززززززززززززززززز! این آتش حصر نمیشناسد!
چقدر بودند آنانکه اکنون بگذار بشمارم ......
اینها که هستند را عشق است
عشق را عشق است